روزگاری از جنس تنهایی

سکوتم از رضایت نیس...

صفحه اصلي | عناوين مطالب | تماس با من | پروفايل | قالب وبلاگ



 

درد دل یک افغانی

با تو به درد دل مي نشينم

اي همسايه ! تا شايد

آن حس انسان دوستي و عدالت را كه بنامش

از قرآن آيه برميگيري و بخاطرش

با دنيا به مجادله برمي خيزي

بر من تلاوت كني و خود را در آن بيابي

وقتي اشغالگري بيگانه كشورم را به غارت برد

وقتي چمن زار سبز شهرم به خون پدرم و صدها مثل او به لاله زاري مبدل گشت

وقتي به من گفتند كه خدا و رسولي نيست كه ما زاده طبيعت ايم

وقتي قلم را بر دستم نهادند و ناخن هايم را دانه دانه كشيدند

تا خاكم را به نامشان امضا كنم با آخرين رمق هاي مانده در تنم رها كردم

خانه و شهرم را و با نفس هاي آخر تا خاك تو خزيدم، به تو پناه آوردم

كه بيرقت به نام الله آراسته است و پیامت از مساوات و مهرباني و عدالت و تواضع و برادري و برابري لبريز

به تو پناه آوردم تا شايد مردانگي مرا در برابر ظلم بستايي

و با مردانگي خودت فرصت زندگي بدون ذلت را به من ببخشايي

زبانت با زبانم آشناست

و مذهبت با اعتقادم همآهنگ

پنداشتم كه برادر مني

پنداشتم كه در خاك خدا

كه من و تو آنرا با مرز تقسيم كرده ايم به من قسمت كوچكي به سخاوت قلبت

به اجاره خواهي داد و شريك دردهايم خواهي شد

تا روزي كه كشورم آباد و آزاد گردد

وانگه

در افغانستاني بهتر مهمانت خواهم كرد

بر دستانت بوسه خواهم فشاند

و اي برادر

از مهربانيت در اوج بيچارگيم

از دست گيريت در روزهاي نااميدي ام

با اشك و قلبي مملو از محبت

سپاسگذاري خواهم نمود

از فرط بي پناهي

به كشورت پناه آوردم

كودكي بودم كه پايم به خاكت آشنا گشت

جوانيم را در كشورت گم كردم

زبانم را به فراموشي سپردم

"تشكر" هايم به "مرسي"

و "نان چاشت" ام به "نهار" مبدل گشت

شاعرم حافظ گرديد و

از قابلي و چتني و چاي سبز

به زرشك پلو

و طعم شور خيار

و چاي معطر سياه

در پياله هاي كمر باريك

با قند خشتي در كنارش عادت نمودم

در كشورت

بهترين و بدترين لحظه هاي زندگي ام را به تجربه نشستم

پسرم در خاك تو چشم گشود

مادرم در بهشت رضاي تو با دلي نااميد مدفون گرديد

خواهرم با پسري از تبار تو عقد و نكاح بست و حال

پيريم را نيز در خاك تو به تماشا نشسته ام

سالهاست كه چنار وجودم در گردباد حوادث خاك تو به بيد لرزاني مبدل گشته است

سالهاست كه نامم را به فراموشي سپرده ام و لقب "مشدي" را به نامم گره زده اند

سالهاست كه من ديگر آن كودكي نيستم كه با پاي برهنه و قلبي مملو از وحشت براي سرپناهي

به تو پناه آورد ولي تو همان بي خبري هستي كه بودي !

ولي تو با انكه فروغ چشمهايم را با دوختن كفشهايت

با آنكه قوت دستانم را در غرس نهال در باغ هايت

با آنكه قامت استوارم را در بپا خواستن ديوارها و ساختمان ها و خانه هايت

با آنكه صبر و تحمل ام را در شنيدن كنايه ها و كينه توزي هايت

به تباهي نشستم

هرگز براي لحظه اي جرقه زودگذر انسان دوستي را بر قلبت راه ندادي

هنوز هم

در فهرست تو "افغوني" ام و در كتاب تو بيگانه

هنوز هم

مهرباني در قلبت براي مهاجري كوله بدوش كه چيزي بجز نجات از مرگ از تو نمي خواست

كه با دادن ساليان زندگي اش با همت و قوت دستانش شهرت را آباد نمود نيافته اي

و هنوز هم

با نفرتي سي ساله احساساتم را به بازي مي گيري

دروازه مكتب را به روي كودكم مي بندي

بساطي را كه نان شكم هاي گرسنه اطفالم بدان محتاج است با لگد به جوي آب مي اندازي و

دست هايم را با تهديد "رد مرز" نمودن مي بندي و اشك هايي را كه با خاك سرك هاي (خيابان هاي) تو

بر چشمانم به گلي مبدل گشته و اميد را در نگاهم دفن مي كند

با تمسخر مي نگري و مي گويي

"شما به حرف نمي فهميد"

هنوز هم از بي عدالتي ديگران سخن مي گويي:

ولي هرگز در صف هاي دكان ها; در داخل اتوبوس هاي شلوغ

حالت مشوش يك افغان را نمي بيني

كه از ترس تو، اهانت هاي تو را تلخ تر از زهر فرو مي بلعد و غرور خود را پايمال احساسات تو مي كند

تا مبادا

پنجه بر سمت اش دراز كرده بگويي

"به كشورت برگرد افغاني ...

ولي درخت هاي سبز و بلند كرج، سرك هاي (خيابان هاي) پاكيزه تهران، پارك هاي خرم و زيباخانه هاي مجلل بالا شهر

نان هاي گرم نانوايي، كفش هاي راحت چرمي، پتلون هاي (شلوارهاي) زيبا و رنگارنگ

همه و همه

ياد مرا

رنج هاي مرا

نشان انگشتان مرا

عرق و سرشك ريخته از چشمان مرا با خود به يادگار خواهند داشت

مي روم ولي حاصل دست هاي اين كارگر افغان

براي هميشه در رگ و پوست كشورت جاويدان خواهد ماند

مي روم

چه مي داني

شايد روزي تو

به دروازه شهر من محتاج گردي

وانگه من به تو درس مهرباني را خواهم آموخت

وانگه

تو دربدري مرا خواهي چشيد

وانگه

شايد يك بار براي لحظه اي كوتاه تر از يك نفس سرت را با پشيماني

در مقابل عدالت وجدانت خم كني !

و فقط همان لحظه

قيمت ده ها سال رنج مرا
به آساني خواهي پرداخت

 

چهار شنبه 4 / 1 / 1393برچسب:, ساعت 12:23 AM توسط رضا

AFG

برترین ها: با شنیدن نام افغانستان قطعا تصویر جنگ و درگیری در اذهان تداعی می شود، اما باید گفت که اگر چه در این کشور جنگ و درگیری وجود دارد، اما مناظر زیبایی همانند این دریاچه ها که در دل کوه های صعب العبور افغانستان قرار دارد، نیز وجود دارد.

دریاچه "باند امیر" از جمله این مناظر زیبایی است که در ارتفاع سه هزار متری بالای کوه های "هندو کوش" ولایت بامیان قرار دارد.













سه شنبه 3 / 1 / 1393برچسب:, ساعت 11:50 AM توسط رضا

طبیعت

نمایی زیبا از سرک شهر کابل 

2) اینم یه عکس از شمال افغانستان




3) عکسی زیبا از ولایت سمنگان


 
4) و در آخر عکسی از دشت لاله زار در شمال افغانستان

 

سه شنبه 3 / 1 / 1393برچسب:, ساعت 11:42 AM توسط رضا

مناظر طبیعی افغانستان

 

 تصویر زیبا از قله ای یک کوه بلند و برفگیر افغانستان درجنوب

می توانیم بگوییم افغانستان که یک کشور کوهستانی است زیباترین و دیدنی ترین کوههای جهان را دارد.

کوچیها در فصل بهار که کوههای افغانستان پوشیده از علفهای وحشی می شود به افغانستان سرازیرشده از کوهها به عنوان بهترین منبع عایداتی برای پرورش گوسفند و فروش آن در بازارهای پاکستان و افغانستان استفاده می کنند.

منبع سه تصویر بالا سایت کوههای پامیر می باشد

 

عکس زیبا از کوههای شرق افغانستان

 

 

 

عکس دیدنی از کوههای شرق افغانستان

 

 

 

عکس زیبا ودیدنی از کوههای افغانستان

سه شنبه 3 / 1 / 1393برچسب:افغانستان, ساعت 11:39 AM توسط رضا